امیرکبیر سردار ایران

امیرکبیر سردار ایران

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

معروف است سُفَرای روس و انگلیس و عثمانی، قوسِ صعودِ امیر را که دیدند وقتی برای او پیغام دادند که ایران به خودی خود نمی تواند حدود خویش را نگاه دارد و باید به دستور دُوَل همجوار رفتار کند. امیر مجلسی فراهم آورد و پنج صندلی گذارد و آن ها را وعده خواسته یک صندلی را بالای مجلس خالی گذارد و چهار صندلی را خود و سه سفیر نشست.

آن گاه فرمود: درست سخنی گفته اید. ما هم محتاج معلمی هستیم، اما چون قوانین شما مختلف است، ما از یک دولت بیش نمی توانیم بپذیریم. حالی از شما سه نماینده یکی را انتخاب کنید از خود برای معلمی ما و روی آن صندلی نشسته و هر چه قانون دولت متبوعه اوست بگوید ما می شنویم. هرسه به هم نظر کردند و به وا سطه رقابتشان به همدیگر راضی نشده صرف نظر کردند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۱۰

روزی امام جماعتی، نامه ای به امیر فرستاد به این مضمون که حاکم نطنز به مردم ظلم می کند و... امیر به فرستاده اش گفت: میرزا ابوالقاسم را بگو، اگر دیگر چیزی نوشته، اخراج بَلَدت می کنم. تو هم اگر کاغذش را آوردی سیاست می شوی. پیغام امیر را که امام شنید، شرحی سخت و بد به امیر نوشت که پس مظلوم کجا رود و به همان آدم داد بِبرد. و او کاغذ را برد. منتهی خط ها را گشوده و دیده و جرأت خواندن نکرد.

امیر پرسید: چیست؟ گفت: عریضه میرزا ابوالقاسم است. فرمود: بخوان. منشی سر به زیر انداخت. امیر به تغیّر گفت: بلکه فحش داده، بخوان. منشی خواند. گفت: جوابی با احترام زیاد بنویس و فرداشب را به شام دعوتش کن. جواب را که آوردند، اصحاب امام گفتند: نرو، می خواهد از همان جا اخراج بلدت نماید. امام فرمود: چنین نیست و رفت. امیر کمال احترام را به امام گذارده و گفت: از کاغذ اول چنین پنداشتم که به هوای ریاست شخصی نوشته ای، ولی خطِّ دوم را که دیده ام قصدت فریاد رسی مظلوم بوده، ممنون شدم و حاکم نطنز را عزل و ادب کردم و البته هرجا ستمدیده دیدی به من آگاهی ده و رسیدگی به مظلومین فریضه اولیای دولت است و محتاج به بست و بقعه و شفیع و رقعه نیست.

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۸

1ـ تشویق صنعت و تکثیر ثروت:

برای یک اقتصاد سالم و مستقل، آن‌ هم در زمانی‌که انقلاب صنعتی، اروپا را در راه یک ترقی بی‌سابقه انداخته بود، لزوم و وجوب صنعت کاملا احساس می‌شد و این چیزی نبود که از دیده تیزبین و فکر نکته‌سنج امیرکبیر مخفی بماند. او برای اقتباس صنعت جدید اروپا عده‌ای از استادکاران باهوش و خوش‌ذوق ایرانی را انتخاب کرد و به پطرزبورگ فرستاد تا رشته‌های مختلف صنعت جدید را بیاموزند. این افراد پس از فراگرفتن صنایع مربوطه به ایران بازگشتند و کارخانه‌های بلورسازی تهران، کاغذسازی اصفهان و کارگاههای چدن‌ریزی و نساجی‌ و چند کارخانه و کارگاه دیگر را با سبک نسبتا جدید احداث نمودند.

2ـ حمایت از صنایع دستی:

امیرکبیر درک کرد که به مقتضای طبع سرمایه‌داری جدید و صنعت ماشینی، که ابتکار آن به دست دول استعمارگر بود، آنان سعی خواهند کرد برای رواج بازار مصنوعات و محصولات صنعتی خویش و تضعیف بنیه مالی ملتهای عقب‌افتاده، صنایع دستی و ملی این کشورها را نابود کنند؛ لذا همپای هدایت کشور به راه صنعت ماشینی، تلاشهای فراوانی را هم برای توسعه و تکمیل صنایع دستی مبذول داشت. امیر دستور داد لباس نظامیان از شال پشمین مازندرانی تهیه شود و شالهای دستی کرمانی را طوری ارتقاء کیفیت داد که با شالهای کشمیری رقابت می‌کرد و لذا معروف به شال امیری شد.

سردوشی نظامیان تا آن زمان از اتریش وارد می‌شد، تا این‌که روزی امیر سردوشی زیبا و جالبی را که توسط خانمی به نام بانوخورشید دوخته شده بود ملاحظه کرده و آن زن را بسیار تشویق کرد و سپس دستور داد امتیاز تهیه سردوشی را برای مدت پنج‌سال به او واگذار کنند که با کارگاه مجهز و شاگردان زیاد، سردوشی مورد احتیاج ارتش را تهیه کند. او معتقد بود خیانت به ملت و کشور است اگر از آنچه می‌توان آن را در داخل کشور تولید کرد استفاده نشود بلکه از خارج وارد گردد و از همین رو، هرگونه تساهل در راستای صنعتی‌شدن کشور را نمی‌پسندید. وی حمایت از صنایع ملی را در مقابل حمله و هجوم صنایع غرب به جایی رساند که مورد انتقاد و خرده‌گیری برخی نویسندگان غربی واقع شد؛ به‌عنوان مثال، بی‌نینگ، مورخ شهیر انگلیسی، با بغض و ناراحتی نوشت: «امیرکبیر علاقه مخصوصی دارد که با تشویق صنایع ملی تمام صنایع خارجی را از ایران بیرون کند. این سیاست ناشی از کوته‌بینی، به‌هیچ‌وجه کمک به پیشرفت تجارت و مدنیت نمی‌کند.»

3ـ معادن:

امیرکبیر خوب می‌دانست که صنعتی‌شدن کشور بدون استخراج معادن ممکن نیست و ازسوی‌دیگر کم‌وبیش به ارزش و عظمت معادن بیکران ایران ــ که به قول دکتر پلاک می‌تواند از لحاظ معادن فلزات با جهان برابری کند ــ واقف بود و لذا برای بهره‌برداری از این معادن، برنامه وسیعی را به اجرا گذاشت؛ به این صورت که اولا برای این‌که استخراج معادن براساس اصول علمی و فنی جدید صورت گیرد، مسیو جان داوود را برای استخدام کارشناسان و اساتید علوم و فنون جدید به اتریش فرستاده و به او توصیه کرد: «درباب انتخاب معدنچی اهتمام نمایید که از جمیع فلزات خصوصا از طلا و نقره سررشته کامل داشته باشد.» و ثانیا برای این‌که در این رکن مهم اقتصاد و رشته اساسی حیات اقتصادی، بیگانگان رخنه نکنند، کاملا مواظب بود که استخراج با سرمایه ایرانی انجام شود. امیر با سرمایه‌گذاری خارجی که اغلب نقطه آشکار و آغازین نفوذ استعمار بود، جدا مخالفت می‌کرد و برای همین منظور، فرمانی صادر نمود که طی آن، سپردن امتیاز استخراج معادن به اجنبی را اکیدا ممنوع ساخت. در پناه این سیاست عاقلانه و مدبرانه، نهضت وسیعی برای استخراج معادن و بهره‌گیری از ذخایر کشور شروع و قدمهای بلندی برداشته شد و در همان مدت کوتاه نتایج درخشانی به‌دست آمد.

 

4ـ کشاورزی:

امیرکبیر در امور زراعی هم با ایجاد امنیت و رعایت حقوق کشاورزان با ساختن سدها و آب‌بندهای متعدد تحولی اساسی بنیاد نهاد. ساختن سدهایی بر روی رودخانه‌های کرخه (سد ناصری) و گرگان‌رود، انتقال آب از رودخانه کرج به تهران، تجدید بنای پل شوشتر و بازکردن هفت چشمه آن، ترویج کشت پنبه امریکایی و نیشکر و . . . برخی اقداماتی بود که امیر در این راستا به عمل آورد.

استعمارگران به‌عنوان یک حربه قدیمی، همواره سعی می‌کردند کشورهای ضعیف را به یک محصول خاص، مثلا نفت، نیشکر و . . .، پای‌بند ‌کنند و به قول معروف اقتصاد تک‌محصولی را بر آنها اعمال نمایند. تا در موقع مقتضی با ایجاد مانع بر سر راه صدور و مصرف این محصول به این کشورها فشار آورده، در راستای تمایلات خود آنها را در مضیقه قرار دهند.

امیر دستور داد آن دسته از بذرهای کشاورزی را که در ایران موجود نبود، از خارج وارد نمایند و از این طریق به اصلاح بذر و نهالهای کشاورزی موجود در ایران پرداخت.

فهرستی از اقدامات امیرکبیر در راستای کشاورزی را می‌توان چنین برشمرد:

1ـ ساختن سد عظیم «ناصری» روی رودخانه کرخه که داستان تاریخی مفصلی دارد.

2ـ ترویج کشت نیشکر در خوزستان در دو منطقه عقلی و شوشتر، که جالب است بدانیم چندسال پیش دولت ایران فکر آن روز امیرکبیر را به مرحله اجرا درآورد.

3ـ تجدید بنای پل عظیم شوشتر و هفت چشمه آن.

4ـ ساختن یک سد بزرگ بر روی رودخانه معروف گرگان‌رود که زیر نظر مهندس میرزاحسن و با همکاری هزار کارگر، مدتی کمتر از یک‌سال بنای آن به اتمام رسید و دشت وسیع استرآباد زیر کشت درآمد.

5ـ بنای یک سد بزرگ در نقطه اتصال دو رود قره‌چای و انار رود در شهرستان قم و بستن پل معروف دلاک بر روی آن.

6ـ اتمام کار نهر عظیمی که آب رود کرج را به تهران منتقل کرد و تهران را از بی‌آبی شدید رهانید.

7ـ شروع کار انتقال آب از شمیران به تهران، که ناتمام ماند.

سفیر وقت انگلیس، که در سفر ناصرالدین‌شاه و امیرکبیر در سال 1267.ق به اصفهان همراه آنها بود، در خاطرات خود می‌نویسد: «در اراضی اطراف اصفهان، تا چشم کار می‌کرد، فرسنگ‌درفرسنگ کشت و کار بود و نباید فراموش کرد که تا همین اواخر خطه اصفهان را آشوب فراگرفته بود. این تحول شگفت‌ در این مدت کوتاه در خور ستودن است و آن نیست جز اثر روش عادلانه نائب‌الحکومه اصفهان چراغعلی‌خان زنگنه که پیش از این نوکر شخصی امیرنظام بود. البته در شهر حالت ویرانه عمومی مملکت به چشم می‌خورد اما از برزگران هیچ شکایتی راجع به زورگویی دیوان شنیده نمی‌شد. برتری دولت کنونی ایران بر سلطنت سابق مورد اعتراف همگی است.»

این اذعان یک فرد انگلیسی دلالت بر این نکته دارد که امنیت شغلی کشاورزان و محصولات آنان چگونه به‌عنوان عامل اصلی ابزار تولید مورد توجه خاص امیر بوده و نیز اصلاحات او در جامعه مقبولیت و پذیرش عام داشته است.

5ـ اصلاح اوضاع مالی:

صدارت امیرکبیر در برهه‌ای شروع ‌شد که خزانه تهی و جواهرات سلطنتی به یغما رفته بود. به قول فریدون آدمیت، «جعبه محتوی قطعات الماس که بهای آن هشتصدهزار تومان بوده است اکنون بیش از صدهزار تومان الماس در آن یافته نمی‌شود.» اتلافها و اسرافها و حقوقهای گزاف درباریان نیز مزید بر علت بود. اینک او دو راه بیشتر در پیش نداشت: یا باید همان مذهب و روش مألوف را برگزیده و بدان رضا می‌داد که گهگاه قروضی هم از سفارتخانه‌ها یا و . . . بگیرد و به مالیه کشور تزریق کند و بگوید هرچه پیش آید خوش آید و یا راه دیگری را انتخاب نماید و به تغییر وضع موجود و ایجاد وضع مطلوب بیندیشد. البته امیر مسیر دوم را برگزید و مشکلات را به جان خرید و کاری بنیادین آغاز کرد و به وضع مالی کشور سر و صورتی داد؛ زیرا خوب می‌دانست که یکی از دامهای بسیار خطرناک استعمارگران برای ملتها و دولتها، ایجاد ورشکستگی اقتصادی در کشور و کشیدن آن به زنجیر وامها و یا کمکهای بلاعوض و به‌تعبیر‌دیگر «استعمار اقتصادی است که سرانجامی جز سقوط در کام فراخ استعمار ندارد.» برخی از اصلاحات امیر در این امر خطیر را می‌توان از خلال گفته‌های خود او جست که گفته بود بیش از هر اصلاحی وضع مالیه را سر و سامان خواهد داد، میزان خرج دولت یک میلیون تومان (پانصدهزار لیره) بیش از عایدی آن است و لذا باید از مواجب و مستمریها کاست، به علاوه ده‌درصد بر مالیات خواهد افزود و گمرگات را که تاکنون در اجاره افراد بوده، از دست آنان خواهد گرفت و تحت اداره دولت درخواهد آورد، همچنین به هر ولایتی پیشکار مالیه‌ای خواهد فرستاد تا به‌عنوان مسئول دیوان استیفاء و مستقل از حکومت در آنجا به نحو عادلانه مالیات را جمع‌آوری کند. دکتر مهدی بهار می‌گوید: «امیر به رعایت حال مودیان مالیات و وضع فساد و ظلم عمال دولتی کوشش فراوانی ابراز می‌داشت و مالیات را به تناسب درآمد سالانه تعیین می‌نمود و بدین منوال در حالی‌که مالیات کامل را از گردن‌کلفتها وصول می‌کرد مرهمی بر زخمهای عمیق مردم می‌گذاشت.»

چون اصلاح مجاری درآمد، بدون حذف مصارف غلط، نمی‌توانست درد را دوا کند لذا امیر در کنار اقدامات برای وصول مالیات حقه دولت، اقدامات انقلابی‌تری برای حذف موارد ناصحیح خرج بودجه و مصارف غلط آن شروع نمود تا غذای یک‌سال مردم فقیر و محتاج، خرج یکروز مطبخ یک شاهزاده بی‌ارزش و بی‌خاصیت قاجار نشود. او در این راستا، پیش از هرچیز حقوقهای گزاف را که بدون رعایت تناسب بودجه کشور و ارزش خدمت و کار اشخاص در سابق برای افراد تعیین شده بود، یا به‌طورکلی حذف کرد و یا قسمت اضافی آن را کسر نمود. مثلا حقوق شخصی شاه را که تا آن روز شصت‌هزار تومان در ماه بود، یک‌مرتبه به ده‌هزار تومان تقلیل داد. او همچنین عیاشیها و ولخرجیهای دربار را به‌قدری محدود کرده بود که کلنل میشل در یکی از گزارشهای رسمی خود می‌نویسد: «شاه به ملاحظات مالی نمی‌توانست در اطراف تهران به گردش و تفریح بپردازد» و نیز حقوقهای بی‌تناسب و مستمری صدها شاهزاده، درباری، شیخ، خان و مفت‌خوران دیگر را قطع و یا تعدیل نمود و سرانجام علیرغم همه کارشکنیها و مخالفتهای داخل و خارج، موفق شد معمای بودجه را حل کرده و علاوه بر پرکردن محل خالی تقریبا پنجاه‌درصدکسر بودجه و بالا‌بردن میزان بودجه از دومیلیون تومان به سه میلیون تومان، کشاورزی را ترقی و پولهای هنگفتی را به عمران و آبادی کشور اختصاص دهد و از ورود کالاهای خارجی جلوگیری نموده و بر صادرات کشور بیفزاید و به گفته خود امیر از «فرار شمشهای طلا» جلوگیری نماید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۳۹

همان طور که در بحث اعتقادات اشاره نمودیم، امیرکبیر مردی دین دار و با ایمان بود و از آن جهت با تمام چیزهایی که مخالف مذهب می دید، مقابله می کرد. اینک به بررسی چند اقدام مذهبی ایشان می پردازیم:

امیر و روحانیون

امیرکبیر با عالم‏نمایانی که از موقعیت دینی شان سوء استفاده می نمودند مبارزه می کرد. او هرگاه می دید یا می شنید که عالمی روحانی به نام دین و مذهب مانع اجرای اصول صحیحه ایست که وی برای اداره مملکت و مصالح عامه پیش گرفته، جلوی کار او را می گرفت و راه نفوذ غیر مشروعش را می بست. به عنوان نمونه می توان به میرزا ابوالقاسم امام جمعه برادرزاده و داماد میر محمد مهدی حسنی حسینی خاتون آبادی که پس از فوت وی در سال ۱۲۶۳ امام جمعه تهران شد، اشاره نمود که وی در زمان صدارت امیر، احکام سرسری به دست مردم می داد و مجرمین را در خانه و مسجد سلطانی به «بست» می پذیرفت و مانع اجرای حکم عدالت می شد که امیر در پی اقداماتش او را بر سر جایش نشاند.ضمن آنکه حرمت عمل «بست» را شکست، زیرا هیچ ریشه و دلیل دینی نداشت و اجازه نداد که دیگر خانه مجتهدین و غیره، مأمن خلافکاران گردد.

البته ایشان از روحانیون مخلص حمایت می کرد، چنانکه شیخ عبدالحسین را که از روحانیون باتقوای اصفهان بود بعد از مدتی به تهران طلبیده و حاکم شرع گردانید.

 مبارزه با فرقه ضاله بابیه

باب در سال ۱۲۶۰ه. ق یعنی اواخر سلطنت محمدشاه، ادعای مهدویت نمود و جماعتی را پیرو خود گردانید. در پی شورش هایی که در دوران امیر کبیر به وقوع پیوست و باب کشته شد، بابی‏های یزد، کرمان، زنجان و مازندران از قتل باب باخبر شدند و به خون خواهی او قیام کرده حتی مصمم شدند که امیرکبیر و ناصرالدین شاه را به قتل برسانند. امیر با سرعت تمام فتنه ها را خواباند و بدخواهان را به قتل رسانید و آرامش را به کشور برگرداند. 

 امیر و اقلیت های دینی

سیاست امیرکبیر نسبت به اقلیت های دینی بر پایه مدارای دینی و حق آزادی پرستش و تساوی حقوق اجتماعی قرار داشت و این وجه نظر او را به «روشنفکری دینی» شناخته اند. زرتشتیان که جای خود را داشتند، آشوریان، ارمنیان، عیسویان کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان و صابیان و تا اندازه ای جهودان نیز از آن سیاست برخوردار بودن.

جنبه دیگر سیاست او، تأمین مساوات حقوق اقلیت ها و بالابردن مقام اجتماعی آنان بود.

به هر حال اصول کلی سیاست امیر در مورد اقلیت های مذهبی آن روز ایران خیلی دور از برنامه دین مقدس اسلام نبوده است، چرا که اگر مخالفت و یا جاسوسی از سوی آنان کشف می شد، گذشت و نادیده گرفتنی در کار نبود. امیرکبیر با توجه به رفتاری که با اقلیتهای دینی داشت، آنها را از دامان استعمارگران بیرون آورده و نگذاشت که استعمارگران اززمینه نارضایتی آنان سوء استفاده کنند.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۰

امیر شخصا مردی متدین، متعبد و مقید به اجرای دستورات دین مقدس اسلام بود و البته برخلاف بیشتر رجال متدین و متعصب آن زمان، روشن‌بینی و خوش‌فکری خاصی در زمینه اعتقادات دینی داشته و حتی بسیار از خواسته‌های مدنظر روحانیون و مسلمانان روشنفکر و مطلع امروز که نمی‌توانند آنها را با سطح افکار عمومی مسلمانان وفق دهند و در برنامه اصلاحات آن روز امیرکبیر به چشم می‌خورد.

امیرکبیر با کمال شهامت با بعضی از بدعت ها و پدیده‌ها که به غلط به اسم دین مردم را منحرف می‌کرد، مخالفت می‌کرد و بعضی از شخصیت های به‌ظاهر مذهبی را که از شخصیت و نفوذ مذهبی خود سوءاستفاده می‌کردند مورد مؤاخذه قرار می‌داد.

جای تاثر و تاسف است که افراد روشنفکر و متجدد هم که می‌‌خواهند بحثی از اقدامات مذهبی امیرکبیر بنمایند فقط به سراغ زیارت عاشورا و نماز شب‌خواندن و حضور او در مجالس روضه‌خوانی و تعمیر مساجد و مدرسه و امامزاده و موضوعاتی دیگر از این قبیل می‌روند و ابدا توجهی به این مساله که تمام رشته‌های اصلاحی امیر عین خواسته اسلام و قرآن و وظیفه قطعی یک زمامدار مسلمان است نمی‌کنند؟ مگر مبارزه با ارتشاء و فساد، هرج‌ومرج، جلوگیری از غارت بیت‌المال، ازبین‌بردن پارتی‌بازی و خریدوفروش پست و مقام، اجرای عدالت و قانون و تقسیم پست ها به مقیاس لیاقت و ارزش اشخاص، استخراج معادن و ذخایر کشور اسلامی، اشاعه علم، فرهنگ و هنر و نیز اقتباس علوم و فنون جدید ملل دیگر از متن وظایف فردفرد مسلمین و مخصوصا روساء و زمامداران مسلمان نیست؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۳۷

استعمارگران واقف بودند که اگر کادر رهبری یک مملکت سالم باشد، روابط خارجی آن کشور را به نفع ملت و مملکت تنظیم کرده و اجازه غارت و چپاول را به دزدان خارجی نخواهد داد؛ بنابراین آنان پیش‌ازهرچیز در داخل کشورهایی که به آنها به دیده طعمه می‌نگریستند، فساد عمیق داخلی را ترویج می‌کردند و نیز، برهمین اساس شرط اول نجات یک ملت و دولت از چنگال استعمار، درواقع اصلاح داخلی و آماده‌کردن زمینه‌های استقلال و اتکاء به نفس بود؛ چنان‌که مثلا اگر امیرکبیر می‌خواست بدون تغییر در این وضعیت نامناسب داخلی به جنگ استعمار برود، همین کسانی که می‌بایست به کمک آنها استعمار را به زانو درمی‌آورد، درواقع پیش از هرچیز خود او را از پای درمی‌آوردند. لذا امیر در عرصه سیاسی به اصلاحاتی اقدام کرد که عمده‌ترین آنها را به شرح زیر می‌توان برشمرد.

1ـ تمرکز قدرت یا مبارزه با ملوک‌الطوایفی:

یکی از حربه‌های موثر استعمار در راه تحصیل نفوذ بیشتر و سلطه عمیق‌تر، تضعیف قدرت حکومت مرکزی کشورهای مورد استعمار است. گرانت واستون، منشی سفارت انگلیس در تهران، می‌نویسد: «در این هنگام آشکارا پیش‌بینی شد که دوره حکومت قاجار به زودی سپری و ایران تجزیه خواهد شد.»

وقتی امیرکبیر زمام امور را به دست گرفت، کشور ایران جز در چند ایالت بلوچستان، افغانستان و ترکستان، در تمامی مناطق دچار اختلاف داخلی و کشمکش میان قدرتهای محلی شده بود؛ چنان‌که ناامنی تمامی نواحی غرب (بروجرد و کردستان) و جنوب (بوشهر، دشتستان و نیز کرمان، رفسنجان و یزد) و همچنین شرق و شمال (خطه خراسان) کشور را فراگرفته و فتنه همچون سرطان شهرهای شمالی و شمالغربی کشور را درنوردیده بود.

2ـ تجدید آرامش و امنیت:

امیرکبیر در چنین وضعیتی برای اعاده امنیت و بسط نفوذ و قدرت دولت به سراسر کشور، با پشتکار و جدیتی شایان ستایش دست به کار شد. او برای رام‌کردن یاغیان و سرکوب تجزیه‌طلبان و حفظ مملکت از تجزیه و ملوک‌الطوایفی، از هیچ اقدامی فروگذار نکرد. امیر در مدت کوتاهی تمام شورشهای جنوب را علیرغم وسعت و عمقی که داشت سرکوب نمود و سراسر آن منطقه را در کنترل دولت مرکزی درآورد. این موفقیت به‌قدری اعجاب‌آور بود که وزیرمختار انگلیس بعد از آن‌همه گزارشها که قبل از آن تاریخ راجع به ناامنی و هرج‌ومرج منطقه جنوب به وزارت امورخارجه انگلیس داده بود، با یاس و ناامیدی به پالمرستون، وزیرخارجه انگلیس، می‌نویسد: «سالیان درازی است که منطقه فارس به‌‌طوری‌که اکنون تحت اطاعت حکومت مرکزی می‌باشد مطیع نبوده است.»

سران بلوچ در سیستان و بلوچستان، به تاثیر از تحریکات انگلیس به‌خاطر هندوستان مبنی بر جداکردن این مناطق از ایران‌، سر به شورش و یاغی‌گری برداشته بودند. امیر با ایجاد هنگهای سواره و ساختن پاسگاه ها و قراولخانه‌های فراوان و مستحکم و مجهز، سرتاسر آن منطقه را چنان آرام ساخت که انگلیسی ها را به‌کلی از رسیدن به هدف خویش مایوس نمود.

سرسخت‌ترین یاغیان و آشوبگران، ترکمن های شمال بودند که در اثر یاغی‌گری و چپاول آنان، آرامش و امنیت به‌کلی از شمال ایران رخت بر بسته بود اما امیر آنها را نیز با اعزام قشون و تهدید، به زیر نفوذ کشید؛ چنان‌که دو تیره «یموت» و «تکه» بدون زدوخورد تسلیم شدند و فقط تیره «گوگلان» که در دشت گرگان بودند و جاسوسان و ماموران انگلیسی در میان آنها نفوذ بیشتری داشتند، به تحریک و ترغیب آنها مقاومت نمودند؛ که سرانجام در مقابل نیروهای دولتی شکست خورده و تسلیم گردیدند. نماینده سیاسی روس در تاریخ هشتم صفر 1266.ق خبر این موفقیت دولت را ضمن نامه‌ای که به روسیه ارسال داشته، چنین گزارش داده است: «. . . در شانزدهم محرم‌الحرام عساکر پادشاهی در محل موسوم به قراشیخ، فتح عظیمی نموده و پنج‌هزارتن ترکمن را که بر سر اردوی شاه حمله آورده بودند شکست فاحشی داده، پس از چنین نصرت، گوگلانی ها شرایط اطاعت را نسبت به سردار عساکر منصوره به عمل آوردند. . . .»

امیر با ساختن چند قلعه محکم و مجهز در نقاط حساس ترکمن‌صحرا و ساختن سد بزرگ گرگان‌رود، زمینه اشتغال ترکمنهای بیکار به کشاورزی را فراهم آورد و سراسر منطقه را چنان امن و آرام نمود که روزنامه وقایع اتفاقیه در شماره بیست‌وهشتم خود، درباره امنیت آن منطقه چنین نوشت: «امنیت ترکمن‌صحرا به‌حدی است که یک‌نفردونفر از اردو به استرآباد و از استرآباد به اردو آمدورفت می‌نمایند و اگر مالی از اردو در صحرای ترکمانان گم بشود، ترکمانان پیدا نموده می‌آورند در اردو و جارکشیده به صاحبش می‌رسانند.»

همچنین فتنه باب و آشوب بهائیها را که در سراسر کشور و مخصوصا در شمال به قدری وسیع و عمیق بود که اگر با زمامداری امیرکبیر مصادف نمی‌شد به احتمال زیاد تجزیه کشور و به‌وجود آمدن یک دولت نامشروع، دست‌نشانده و عامل استعمار را در خاک ایران در پی می‌داشت سرکوب کرد؛ به‌ویژه‌آن‌‌که این فتنه از سوی انگلیسیها حمایت می‌شد و آنها به علی‌محمد باب به طعنه Mr. Door (آقای در) می‌گفتند، دری که از طریق آن به متد و روش قدیمی و همیشگی فرقه‌سازی خود پرداختند و این فتنه و آشوب را به سراسر ایران گسترش دادند که نابودی نفوس بیشماری را به ‌دنبال داشت تا آنجا که بابیان حتی قصد جان امیر را کردند.

 

3ـ سیاست موازنه منفی:

آنچه امیر انجام می‌داد در اجرای سیاست ملی و استقلال‌طلبانه خویش بود. رفتار شخصی امیرکبیر با سفرای خارجه مقیم تهران سیاست مدارا و بیطرفی بود؛ به‌این‌معناکه نه با آنها ضدیت می‌کرد و نه تسلیم آنها می‌شد، از خود هیچوقت تمایل خصوصی که موجب فعالیت و رقابت سیاسی باشد به هیچ یک از بیگانگان نشان نمی‌داد و واستون در تاریخ خود راجع به میرزاتقی‌خان امیرکبیر چنین می‌نویسد: «میرزاتقی‌خان امیرنظام یگانه کسی است که دست اجانب را از دخالت در امور داخلی ایران در مدت صدارت خود کوتاه نمود و یگانه مردی بود که توانست بدون دخالت اجانب مسائل غامض ایران را حل و عقد کند. در زمان او احدی قادر نبود با عمال اجانب روابط خصوصی داشته باشد. تمام مامورین دولتی را غدغن نمود با خارجیها ایجاد رابطه کنند. این افتخار برای او بس که در زمان او هیچ یک از همسایگان نتوانستند در امور داخلی دخالت کنند و یا به حقوق سیاسی آن تجاوز نمایند. امتیاز شمال را از دست روسها بیرون ساخت و مستقیما زیر نظر دولت ایران قرار داد. روسها را از ساختن بیمارستان در استرآباد بازداشت که معمولا استعمارگران برنامه‌های استعماری خود را در لوای ساختن بیمارستان و مدرسه و پخش دارو پیاده می‌کنند.»

وقتی‌ انگلیسی ها تقاضای ایجاد و افتتاح کنسولگری در استرآباد نمودند، امیر جلوگیری از ساختن بیمارستان به وسیله روس ها را بهانه قرار داد و گفت: وقتی من به آنها چنین اجازه‌ای را نمی‌دهم، این چه حق و امتیازی است که انتظار دارید در چنین منطقه‌ای که نزدیک روسیه است برای شمال قائل شوم.

امیرکبیر مصونیت جزائی خارجیان را منسوخ کرد و آزادی تجارتی‌ای را که روسها با استفاده از عهدنامه ترکمنچای به دست آورده‌ بودند و انگلیسیها به موجب عهدنامه 1257 و با استناد به اصل دولتهای کاملة‌الوداد آن را به‌زور گرفتند، عملا بی‌خاصیت ساخت. دولت فرانسه هم با استفاده از شرایط موجود، استفاده از قانون آزادی تجارت و استفاده از حقوق دولتهای کاملة‌الوداد را تقاضا نموده بود که امیرکبیر آن را نپذیرفت و در نتیجه سفیر فرانسه از ایران قهر کرده و به کشور خود مراجعت نمود و البته امیر همچنان حاضر به انعقاد چنین قراردادی نشد.

امیرکبیر حوزه نظم، قانون، تامین عدالت و درواقع آنچه را که به «نظم میرزاتقی‌خانی» معروف شد بسیار وسیع می‌دید. او از این نظم، نوعی قانونمند‌کردن قدرت خودکامه و به ضابطه‌کشیدن هر نوع بی‌ضابطگی را مدنظر داشت و به‌جد در راه آن ایستاده بود. امیر نظم‌ را در تمام کارها جستجو می‌کرد، هم در سیاست، هم در اجتماع و هم در فعالیت اقتصادی.

میرزاآقاخان نوری دشمن شماره‌یک امیر و قاتل او در نامه‌ای به برادرش آورده است: «. . . حالت امروز ایران دخلی به شلوغ‌کاری و هرزگی عهد خارج میرزاآغاسی مرحوم ندارد. کار، نظم و حساب به هم رسانیده . . . .»

دیگر از اصلاحات سیاسی امیرکبیر، رسیدگی به موضوع تحصن و پناهنده‌شدن اتباع ایرانی به سفارتخانه‌های خارجی بود؛ به‌این‌معنا‌که برخی افراد ایرانی همین‌که مرتکب خطا شده و مورد بازخواست قرار می‌گرفتند، برای رهایی خود فورا به یکی از سفارتخانه‌های مقیم تهران رفته و در آنجا تحصن می‌جستند. بدیهی است هیچ اقدامی برای احضار و جلب این قبیل اشخاص، نظر به امکان اهانت به سفارتخانه میسر نبود. استمرار این رویه، از نظر امیرکبیر، ناشایسته‌ بود؛ چرا که اثرات خوبی نداشت و محمل عواقب وخیمی بود. بنابراین امیر با سفرای خارجه مقیم ایران مذاکرات مفصلی به عمل آورد و با ادله و استدلال آنها را مجبور ساخت از حمایت و پناه‌دادن اتباع ایرانی که مرتکب خطا و جرمی شده‌اند خودداری نموده، متحصنین را در صورت اخطار دولت ایران فورا تسلیم نمایند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۲۰

درمجموع باید گفت امیرکبیر در دوران صدارت خود با شجاعت و فارغ از هرگونه تقیه دست به اصلاحات زده بود و در دوره کوتاه صدارتش در تمام زمینه‌ها تحولاتی شگرف آفرید. او اصلاحات خود را قبل از «میجی» در ژاپن شروع کرده بود اما ژاپن به جایی رسید که امروزه شاهد آن هستیم و امیرکبیر نیز آنچنان گرفتار شد. این‌همه ثمره شوم تلاشها و توطئه‌های دول استعماری علیه ایران بود. آنان با دشمنیهای خود، راه ترقی، تکامل، استقلال، سیادت و سعادت ملت ایران را سد نمودند و اسارت و بندگی ملت ایران همچنان تداوم یافت. آنان شخصیتی را از این ملت گرفتند که خواهان حریت و آزادی ایران و درصدد هویت، استقلال و کرامت ‌بخشی به آن بود. امیرکبیر همانند مصلحی بزرگ در تلاش بود تا جامعه ایران را در کلیه زمینه‌ها متحول نماید و البته در همان مدت کوتاه صدارت خود مصدر خدمات بزرگی گردید که فهرست‌وار ــ بدون توجه به تقدم و تاخر اهمیت هریک ــ می‌توان چنین برشمرد: 1ـ اصلاح نظام پوسیده اداری 2ـ کاهش نفوذ فئودالیزم و افزایش قدرت مرکزی 3ـ ایجاد امنیت در سراسر کشور 4ـ پاداش خادم و مجازات مجرم، بدون توجه به مقام یا منصب و یا درجه وابستگی 5ـ جلوگیری از تعدی حکام 6ـ مبارزه با رشوه‌دهی و رشوه‌گیری و سروسامان‌دادن به وضع مالی مملکت و تدوین بودجه 7ـ تعیین مقرری برای شاه و اعضای خاندان سلطنتی و کاهش حقوق و مزایای آنان 8ـ توجه به امر نظام و تنظیم رده‌های نظامی 9ـ توسعه کارخانجات در ایران 10ـ توجه به فراگیری علوم جدید 11ـ توجه به کشاورزی و زراعت 12ـ توسعه طرق و شوارع و زیباسازی شهرها 13ـ حذف القاب زائد 14ـ تاسیس روزنامه و ترجمه کتاب 15ـ جلوگیری از مداخلات دول بیگانه در امور داخلی ایران 16ـ سرکوب فتنه‌ سالارالدوله و بابیه 17ـ توجه به امر بهداشت 18ـ ایجاد چاپارخانه منظم 19ـ ایجاد عمارات، بناها و بازار در تهران و شهرهای دیگر.

می‌توان گفت اصلاحات امیرکبیر کاملا درون‌زا بوده و از آفات یک اصلاحات برونزا و الهام گرفته از غرب، که با فرهنگ ملی ــ اسلامی ایران‌زمین سازگار نیست، به‌دور بود؛ چراکه شیوه اصلاحات ملهم از غرب به نسبتها و ارزشهای بومی درونزا توجه نمی‌کند و در راستای تحمیل فرهنگ بیگانه گام برمی‌دارد. امیر الگویی متناسب با فرهنگ مردم، منطبق با شرایط و مقتضیات زمان و مکان، سازگار با تحولات جامعه ایران، مبتنی بر دیانت و طبیعی ایران را انتخاب کرد.

یکی از مشکلات و نارساییهای اصلاحات آن است که به‌عنوان فرایندی تحمیلی (reform from above) به جامعه تزریق گردد. این امر گاه با اتکاء بر ساخت پاتریمونیالیستی قدرت صورت می‌گیرد و به دلیل گسست میان هیات حاکمه و مردم و بی‌اطلاعی جامعه از نیات و انگیزه‌های حکومتگران در اصلاحات و نیز به دلیل بی‌توجهی مسئولان سیاسی به نیازهای اجتماعی و خواسته‌های واقعی مردم راه به جایی نمی‌برد. اصلاحات فرمایشی در درون ساخت قدرت یک‌جانبه و نگرش از بالا به پایین (up - down) به دلیل تصلب و عدم انعطاف‌ هرگز نتوانسته از منابع و استعدادهای عمومی در جهت سامان‌بخشی به اوضاع اجتماعی بهره‌گیرد. با نگرش مردم سالارانه (bottom - up) می‌تواند ضمن انعطاف در ساختارها و نهادها موجبات نیل به توسعه سیاسی مطلوب را در درون ساخت قدرت دو‌جانبه فراهم ساخت.

اصلاحات امیرکبیر یک اصلاحات و یا انقلاب از بالا نبود بلکه اصلاحات او با تمام حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی ایران در پیوند مستمر بود، کما اینکه تمامی این زمینه‌ها را نیز تحت تاثیر قرار داد. باید توجه داشت که موفقیت یک جریان اصلاح‌‌طلب در هر کشوری در گرو درک متقابل مردم و حاکمان می‌باشد. خواه این اصلاح‌طلبان خود مردم و یا از کارگزاران نظام باشند، در هر صورت برای تضمین حسن اجرای اصلاحات و ضمانت اجرای صحیح آن، مردم و دولتمردان لازم و ملزوم یکدیگرند.

حال سوال این است که آیا این‌ موضوع که از دوران امیرکبیر و قبل از بروز نهضت مشروطیت به‌عنوان عصر بی‌خبری ایرانیان نام برده شده و گفته می‌شود که جامعه ایرانی آن زمان از درک اصلاحات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نظامی امیرکبیر عاجز و ناتوان بوده است، صحت دارد؟ یعنی آیا طبقه صنعتگران و عامه مردم از اصلاحات صنعتی که در حال اجرا بود غافل بودند؟ آیا طبقه کشاورزان از سرمایه‌گذاری در زمینه سدسازی و تامین آب کشاورزی و امنیت محصولات و ترمیم و بهینه‌نمودن بذرهای کشاورزی ناخشنود بودند؟ آیا طبقه روشنفکر جامعه و آگاه به مسائل کشور، اقدامات فرهنگی و علمی از قبیل طبع و نشر کتب و روزنامه و احداث چاپخانه‌های جدید و ترجمه کتابهای علمی غرب را کتمان می‌نمود؟ آیا عوام‌الناس ایجاد امنیت در جاده‌ها و مسیر کاروانها، بسط عدالت اجتماعی، برخورد با بزه‌های جامعه خود، جلوگیری از فساد و فحشاء و منکرات، مبارزه با بیماریهایی مثل وبا و آبله و نیز سنگفرش‌کردن کوچه‌ها را نمی‌دیدند یا مخالف آن بودند؟ آیا بازرگانان و سرمایه‌گذاران داخلی از توجه امیر به صنایع داخلی و استخراج معادن توسط ایرانیان و معاف کردن آنان از دادن مالیات به مدت پنج‌سال ناراحت بوده و با آن مخالفت کردند؟ و یا آیا امیرکبیر در تمام شوون اصلاحاتی که دنبال می‌کرد، مردم ایران را رویاروی خود می‌دید؟

حقیقت آن است که تمام اقشار ملت ایران با تمام وجود از اقدامات امیر خوشحال و راضی بودند و هیچ گسست و شکافی میان صدراعظم و مردم وجود نداشت؛ چنان‌که گفت‌وگوی امیرکبیر و معاونش میرزاآقاخان مؤید این مساله است. یک روز امیرکبیر و معاونش میرزاآقاخان در کنار حیاط معروف به کریمخانی از صبح تا نزدیک ظهر نشسته بودند و از هر دری سخن می‌گفتند. کم‌کم آفتاب به آنها رسید. امیر، در حالی‌که برمی‌خاست، از میرزاآقاخان پرسید: مگر من صدراعظم نیستم؟ میرزاآقاخان جواب داد: چرا؛ هستی. امیر گفت: مگر مردم ایران حاجتی ندارند؟ میرزاآقاخان گفت: چرا؛ دارند. امیر: مگر دربانان در خانه مانع ورود مردم و آوردن عریضه‌ها می‌شوند؟ میرزاآقاخان: خیر. امیر: پس چرا در این مدت کسی به ما مراجعه نکرد؟ میرزاآقاخان: (با تعجب) چه عرض کنم! امیر پاسخ داد: تعجبی ندارد. من هر کار را به دست فرد لایق و کاردانی داده‌ام و دیگر کاری بدون مسئول نیست که به من مراجعه کنند. بیان این سوال و جواب به خاطر این بود که اولا میزان مقبولیت امیر و توجه او به مردم را بررسی کرده و به این قضیه نیز اشاره کنیم که امیر از عملیاتی‌کردن منویات خود و کادرسازی لازم در این زمینه غافل نبوده است. کنت دوگوبینو نویسنده کتاب «سه‌سال در آسیا» که یکی از مورخین و مطلعین اروپایی معاصر با امیرکبیر است چنین می‌نویسد: «این ملت ذلیل و ازپادرآمده و فوق‌العاده تیزهوش و نادر. . . امروز دیوانه و دلباخته مردی شده است که تا چهل‌سال پیش صدراعظم کشور بوده. از مرز ترکیه تا سرحد افغانستان هیچ‌کس از غنی و فقیر و خرد و کلان نیست که تمام عناوین تعظیم و تجلیل و محبت را در موقع یادآوری از این مرد به کار نبرد.» درباره خصال امیرکبیر گفته‌اند: او فردی عادل، وظیفه‌شناس، فعال و کاری بوده، از سرباز و کشاورز حمایت می‌کرد و خیر ایران را می‌خواست. در آنچه انجام داده خوب عمل کرده و آنچه را در نظر داشت در آینده عملی سازد، حتی از این هم بهتر بود. این‌که عده‌ای امیرکبیر را متهم به رفتاری جاه‌طلبانه و رضاخان‌گونه می‌نمایند، جفای بزرگی در حق او است. امیری که می‌گوید «خیال کنستیتوسیون (مشروطه) داشتم مجالم ندادند.» حمایت مردمی و کسبه بازار تهران از امیر هنگامی‌که فوجی از سربازان تطمیع‌شده، عزل امیر را خواسته و خانه او را محاصره می‌کنند، عمق مردمی‌بودن اصلاحات او را به نشان می‌دهد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۳۹

در هنگامی که ناصرالدین شاه هنوز به مقام پادشاهی نرسیده بود و به اصطلاح ولیعهد بود، امیرکبیر وزارت او را به عهده داشت و «وزیرنظام» نامیده می شد. امیر مردی دیندار و مومن بود و از همین رو عقیده داشت که اقلیت های مذهبی مانند مسیحیان و یهودیان باید در کشورهای اسلامی از نعمت امنیت و سلامت و آسایش برخوردار باشند. او عقیده داشت که هیچکس نباید به خاطر عقیده مذهبی خود مورد آزار و اذیت قرار گیرد. امیر بدترین کار یک مسلمان را توهین به عقاید مذهبی غیرمسلمان می دانست و می گفت: هنگامی که ما به عقیده یک فرد غیر مسلمان توهین کنیم، او به علت ترس نمی تواند پاسخ ما را بدهد و لذا در دل خود نسبت به ما احساس کینه و نفرت خواهد کرد. و چه چیز بدتر از آن است که دو هموطن بیهوده با هم دشمن باشند؟

در ماه جمادی الثانی سال ۱۲۶۳ قمری در شهر تبریز حادثه ای اتفاق افتاد که اگر عقل و درایت امیرنظام نبود، شاید آن حادثه ابعاد هولناکی به خود می گرفت و در جهان آبرویی برای مسلمانان و ایرانیان باقی نمی ماند.

قضیه از این قرار بود که سگی از قنسولخانه روس مفقود شد. کارمندان قونسولخانه به محمد خان بیگلر بیگی که مسوول امنیت تبریز بود شکایت کردند. بیگلر بیگی به کاری نابخردانه دست زد و آن دستگیری چند نفر از اهالی تبریز بود.

بعضی از عوام‏فریبان به جای شکایت به «امیرنظام»، به تحریک عوام پرداختند و گفتند که حبس چند مسلمان به خاطر یک سگ متعلق به مسیحیان توهین به مسلمانان است و مردم باید به خاطر این توهین به محله های ارامنه حمله کرده، خانه های آنان را تاراج کنند. با این مقدمات بود که ناگهان عده زیادی از مردم به رهبری اشرار تبریز به محله ارامنه آن شهر حمله کردند. امیرنظام با شنیدن این خبر سخت خشمناک شد و گفت: "باید هر چه زودتر جلوی این فتنه گرفته شود. سپاهیان دولتی باید جلوی مردم را بگیرند" و آنگاه خود بر اسبی سوار شد و به همراه محمد خان بیگلر بیگی و عده ای سپاه به سوی محله ارامنه حرکت کرد. مردم عوام فریاد می کشیدند و قصد غارت خانه های ارامنه را داشتند. امیر با خشم فراوان به بیگلر بیگی گفت: می بینی که نابخردی تو چه اوضاعی پیش آورده است؟ اشرار و الواط شعارهای مقدس را وسیله غارت مردم بی گناه ساخته اند.

البته تا رسیدن سپاهیان به محله ارامنه چند خانه ای غارت شد؛ اما امیرکبیر با رسیدن به آنجا دستور داد به مهاجمان اعلام کنند که هر کس به یک ارمنی حمله ور شود و یا خانه ای را غارت کند با مجازاتی سخت رو به رو خواهد شد. مهاجمان با شنیدن این اخطار به سرعت عقب کشیدند و متفرق شدند. آنگاه به دستور امیرنظام مسلمانان زندانی آزاد شدند و غائله با همت و درایت او پایان یافت.

نادر میرزا مولف کتاب تاریخ تبریز که خود شاهد آن واقعه بوده است، ماجرا را چنین نقل می کند:

"اشرار و الواط تبریز بهانه ای به دست کرده، به کوی ارامنه تاختند و شورش درانداختند و به غارت سراهای مسیحیان پرداختند. هنوز چند خانه به تاراج نرفته بود که میرزا تقی خان وزیر نظام و محمد خان بیگلربیگی و کدخدایان و بسی از سپاهیان به کوی ارمنیان شتافتند و با هزاران زحمت مردم را از برزن های آن کوی برگرداندند. و آن غوغایی بس بزرگ بود که اگر نه اهتمام وزیر نظام و نرمی دستور ملک نصیرالملک بود، کار به جایی می کشیدی که نامی زشت برای ایران بماندی. "

نادر میرزا وحشت و ترس ناصرالدین میرزای ولیعهد را اینگونه بیان می کند:

"من در آن هنگامه به درگاه شدم که شنیدم بدانجای مردمان غوغا انبوهند. آنجا رسیدم، میدان و دفترخانه و صحن دیوانخانه پر از اشرار و عوام بود. شاهنشاه به دیوان نشسته و رنگ رُخان پریده، عامه هر یک به کاری مشغول. تنی از آبگیر آب می نوشیدند؛ برخی چپق همی کشیدند؛ تنی چند به سایه نشسته بودند و فریاد همی کردند که باید ما را ماذون سازی که امروز همه مسیحیان را پاره کنیم! کجا آن گوش که استماع کند؟ تا نزدیک غروب این فتنه فرو نشست و بیست باب سرای ارامنه به تاراج رفت. پس وزیر نظام را دیدم که دامن‏ها به کمر زده، دبوسی (گرزی) به دست داشت و سواره همی تاخت. "

سیاست امیرکبیر در زمان صدارت بر پایه "مدارای مذهبی و حق آزادی پرستش" قرار داشت. در سال ۱۲۶۵ قمری چون شنید که عده ای از اشرار یزد به خانه زرتشتیان ریخته و اموال آنها را غارت کرده اند در نامه ای که در ذیحجه همان سال برای نایب الحکومه یزد فرستاد نوشت: "از آنجا که رفاهیت طایفه مزبوره را اینجانب طالب است، می باید آن عالیجاه در هر باب مراقب و مواظب باشد که احدی به «ملّا رستم» و کسان او به هیچوجه من الوجوه متعرض و مزاحم نشود، که در کمال آسودگی و فراغت مشغول رعیتی و کاسبی خود باشند. " در همان نامه وی به نایب الحکومه یزد فرمان می دهد که "[چون] مبالغی اسباب و اموال آنها را به نهب و غارت برده اند، لهذا به آن عالیجاه قلمی می شود (نوشته می شود) که در این باب نهایت اهتمام به عمل آورده، اموال آنها را تمام و کمال از مرتکبین گرفته، به آن‏ها برساند. "

امیرکبیر و مسیحیان

امیر در آغاز سال ۱۲۶۶ قمری شنید که عده ای در ارومیه مسیحیان را به زور و فشار به تغییر مذهب وادار می سازند. ابتدا شخصی را برای تحقیق کافی به ارومیه فرستاد و چون بر واقعی بودن آن گزارش‏ها اطمینان یافت در نامه ای که در صفر ۱۲۶۶ برای محمد رضاخان وزیر آذربایجان فرستاد، نوشت:

"... از قراری که مذکور شد از خوانین افشار ارومیه و بعضی از اهالی آنجا نسبت به طایفه نصرانیه ارومیه، بیحسابی و ظلم می رسد و آنها را تکلیف به تغییر مذهب می نمایند. از اینکه هر یک از ملل متنوعه و مذاهب مختلفه که در ممالک پادشاهی هستند باید در عین فراغت و آسودگی زندگی کنند و به دوام دولت قاهره بپردازند، لهذا به آن مخدوم اظهار می شود که به مباشرین امور دیوانی ارومیه غدقن نمایند که در هر باب مراقب احوال طایفه مزبوره بوده، نگذارند که از کسی نسبت به آنها تعدی و بیحسابی برسد و آنها را تکلیف به تغییر مذهب نماید. "

 

امیر و طایفه صابی

امیر در رمضان سال ۱۲۶۶ قمری در نامه ای که برای اردشیر میرزا حکمران خوزستان فرستاد به وی اطلاع داد: "... طایفه صابی که معتقد به مذهب حضرت [زکریا] هستند و در شوشتر سکنی دارند، بعضی از اعیان و اشراف آنجا، آنها را آزار و اذیت زیاد نموده، به جبر و عنف آنها را از کیشی که دارند دعوت به اسلامی می نمایند و به این سبب همه به اطراف و جوانب آنجا متفرق شده اند. "

امیر از این حادثه اظهار نگرانی می کند و به حکمران خوزستان فرمان می دهد "... . هر قدر از طایفه مزبوره که به اطراف و جوانب متفرق شده اند جمع آوری کرده، در همان شوشتر سکنی دهند. و در هر حال مراقب احوال آنها بوده، نگذارند آنها را کسی از کیش خود به جبر و عنف به دین مبین اسلام تکلیف نماید، یا آزار و اذیتی به آنها برساند، مگر اینکه خود به رضای خود دین مبین اسلام را قبول کنند. "

بنای مدرسه دارالفنون

در سال ۱۲۶۶ قمری امیر تصمیم گرفت برای تعلیم و تعلّم "علوم و صنایع" در تهران مدرسه ای بنا کند. چون قرار بود که در این مدرسه همه فنون تعلیم داده شود، نام آن را "دارالفنون" گذاردند. طرح بنای ساختمان را «میرزا رضا مهندس باشی» ریخت و «محمد تقی خان معمار باشی» مامور بنای آن گردید.

ساختمان بنای مدرسه دارالفنون نزدیک به یک سال طول کشید. در این مدت امیر کوشش بسیار می کرد که ساختمان هر چه زودتر پایان پذیرد و غالبا خود به محل ساختمان می رفت و کار بنایان را از نزدیک سرکشی می نمود. در شماره ۲۹ روزنامه وقایع اتفاقیه (پنجشنبه ۲۳ شوال ۱۲۶۷) در مورد این مدرسه چنین می خوانیم:

"پارسال امنای دولت عِلّیه قرار گذاشتند که در میان ارگ سلطانی دارالخلافه تهران «تعلیم خانه» بسازند که علوم و صنایع در آنجا تعلیم و تعلم شود. از آن وقت هم مشغول ساختن این عمارت هستند ولیکن هنوز تمام نشده است و چون که کارش خیلی است تمام کردنش طول دارد. "

از آنجا که امیر مردی با تجربه بود، می‏دانست که تنها ساختن عمارتی به نام دارالفنون دردی را دوا نمی کند. امیرکبیر در همان زمان که ساختن بنای دارالفنون ادامه داشت، درصدد جلب معلمان و متخصصان جهت تدریس در این مدرسه برآمد. در آن زمان اروپا از نظر صنعت و علم پیشرفت بسیار کرده بود. امیرکبیر تصمیم گرفت که برای استخدام تعدادی از معلمان آگاه اروپایی اقدام نماید. این بود که به مُسیو «جان دیوید» که در سفارت ایران در «سن پترزبورگ» مشغول کار بود نامه نوشت و او را مامور استخدام معلمان نمود. امیرکبیر در نامه خطاب به دیوید نوشت که "شش نفر معلم با سررشته صاحب وقوف برای مکتب‏خانه پادشاهی که در دارالخلافه تهران بنا شده است ضرور و درکار است. لهذا آن عالیجاه مأذون و مرخص است که به مملکت نمسا (اتریش) و پروسا (پروس) رفته، شش معلم ماهر به موجب تفصیل علیحده برای مکتب پادشاهی تا مدت شش سال اجیر کرده، تا مبلغ چهار هزار تومان برای مقرری آنها و برای هر یک از آنها به جهت مخارج آمدن و رفتن مبلغ چهارصد تومان قرار بدهد و نوشته و داد و ستد کند. از آن قرار، در دولت عِلّیّه مُمضَی و مقبول است. "

مسیو جان دیوید به خدمت پادشاه اتریش رسید و پادشاه او را با مهربانی پذیرفت و دستور داد که همه گونه تسهیلات برای انجام کار وی آماده گردد. متاسفانه زمانی مسیو جان دیوید با معلمان به ایران بازگشت که امیرکبیر از کار برکنار شده بود.

دکتر پولاک پزشک اتریشی که برای تدریس «طب» از سوی امیرکبیر دعوت شده بود، در خاطرات خود می نویسد:

"ما در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۱ وارد تهران شدیم. پذیرایی سردی از ما نمودند. احدی به استقبال ما نیامد و اندکی بعد خبردار شدیم که در این میانه اوضاع تغییر یافته و چند روز قبل از ورود ما در نتیجه توطئه های درباریان، بویژه مادر شاه میرزا تقی خان مغضوب گردیده است.

همینکه امیر از ورود ما اطلاع حاصل نمود، [با اینکه] دومین روزی بود که توقیف شده بود، میرزا داوود خان را که از اروپا مراجعت کرده بود احضار نموده و به او گفته بود این نمسه ای‏های (اتریشی ها) بیچاره را من به ایران آوردم. اگر سرِ کار بودم، اسباب آسایش خاطر آن‏ها را فراهم می ساختم، ولی حالا می ترسم به آنها خوش نگذرد. سعی کن که کارشان رو به راه شود. "

امیر درست فهمیده بود. میرزا آقاخان نوری که با کلیه اصلاحات امیرنظام مخالف بود سعی داشت از تأسیس مدرسه ای که امیر می خواست به ترتیب اروپایی بازنماید، جلوگیری کند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۵۳
شاه که عملاً هیچ خیانتی از وی ندیده بود، پس از فروکش کردن حسادتها و توهمهای معمول شاهانه در بحرانهایی که دست گره‌گشای امیر را لازم می‌دید، با حسرت از فقدان وی یاد می‌کرد و بارها نزد اطرافیان با جمله «حیف اگر امیر بود...» حسرت خود را ابراز می‌کرد.
میرزا تقی‌خان فراهانی ملقب به امیرکبیر از بزرگترین و تاثیرگذار‌ترین رجال سیاسی دو قرن اخیر ایران و فرزند کربلایی محمد قربان فراهانی در سال ۱۳۲۳ هجری قمری در خانواده‌ای از طبقات پایین جامعه به دنیا آمد. پدرش که اهل روستای هزاوه شهرستان اراک بود در دربار قاجار‌ها آشپز بود و به همین واسطه با مقامات حشر و نشر داشت. میرزا تقی‌خان تحصیلات مقدماتی را زیر نظر پدرش آموخت.

میرزا تقی در اوایل جوانی در سمت منشی قائم‌ مقام اول به خدمت مشغول شد و مورد عنایت این رجل سیاسی دانشمند قرار گرفت و بعد‌ها در دستگاه قائم ‌مقام دوم نیز مورد توجه واقع شد تا جایی که وی را همراه هیاتی سیاسی به روسیه فرستاد و در نامه‌ای در مورد هوش و نبوغ میرزا تقی‌خان چنین نوشت: «خلاصه‌ این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می‌‌گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.»

وی در این ماموریت که برای عذرخواهی از قتل الکساندر گریبایدوف دیپلمات روس در ایران انجام ‌‌شد، از تزار روسیه پوزش خواست و طوری عمل کرد که مورد تائید و پسند تزار روسیه و دربار ایران قرار گرفت.
دومین ماموریت وی ریاست هیات سیاسی ایران در سفر به ارزنة‌‌الروم برای حل اختلاف مرزی بین ایران و امپراتوری عثمانی بود. در این ماموریت که نزدیک به دو سال طول کشید وی توانست اختلاف مرزی را به نفع ایران پایان دهد و محمره (خرمشهر) و اراضی وسیع طرف چپ شط‌العرب را که مورد ادعای عثمانی‌ها بود به‌ ایران ملحق کند. در همین ماموریت بود که اقدامات و پیشنهادهای مفید امیرکبیر، مورد عناد و حسادت حاج میرزا آقاسی قرار گرفت.

میرزا پس از مراجعت به پیشکاری ولیعهد منصوب شد. در همین زمان بود که محمد شاه قاجار درگذشت. ناصرالدین میرزا که قصد حرکت به تهران و نشستن بر تخت سلطنت را داشت نمی‌توانست حتی هزینه سفر خود و همراهان را به تهران تهیه کند؛ در این هنگام بود که امیرکبیر که آن زمان در تبریز و ملقب به امیرنظام بود با ضمانت شخصی پولی فراهم کرد و ناصرالدین شاه را به تهران آورد. اینگونه بود که وی مورد توجه ناصرالدین میرزا که حالا ناصرالدین شاه شده بود قرار گرفت و با اینکه درباریان حتی مهدعلیا - مادر ناصرالدین شاه که در زد و بندهای سیاسی خارجی دست داشت- مخالف وی بودند، هر روز بر مرتبه و مقامش در دستگاه ناصری افزوده می‌شد.

ناصرالدین شاه در هجدهم ذیقعده سال ۱۲۶۴ هجری قمری به تهران رسید و در شب ۲۲ ذیقعده مقام صدارت عظمایی را به میرزا تقی‌خان اعطا کرد. این‌چنین بود که وی در زمانی کوتاه ملقب به امیرکبیر شد و از سوی ناصرالدین شاه به مقام صدراعظمی نایل آمد.

امیرکبیر در دوره کوتاه صدراعظمی ‌با نبوغ خاص و احساسات پر شور میهن‌پرستی خود، توانست برنامه‌هایی را پیش ببرد که اهمیت آن‌ها در راه پیشرفت ایران و ایرانی غیرقابل کتمان است. در این دوران کشور در اوج فلاکت بود و سران مملکتی مشغول حیف و میل اموال بیت‌المال بودند. در اثر بی‌کفایتی حاج میرزا آقاسی خزانه مملکتی با ضعف شدید روبرو شده بود. امیرکبیر در این وهله با پی بردن به وضع ناهمگون کشور، شروع به تصفیه دستگاه دولتی و عزل و نصب ماموران لشگری و کشوری کرده و سعی کرد برای مشاغل مختلف افراد شایسته را بر سر کار آورد.

وی با لغو برخی از مالیات‌های اضافی، دریافت مالیات‌ها را دارای نظام منسجم و مشخصی کرد. او همچنین حقوق گزاف درباریان را کاهش داد و از بذل و بخشش‌های بی‌دریغ در حوزه بودجه مملکتی جلوگیری کرد.

اصلاحات امیرکبیر اندکی پس از رسیدن وی به صدارت آغاز شد و تا پایان حکومتش که ۳۹ ماه (۳ سال و ۳ ماه) به طول انجامید، ادامه یافت. 

اصلاحات امیرکبیر اما بر درباریان و کشورهای دیگر گران آمده بود. این‌چنین بود که برخی از سفارتخانه‌ها و همچنین درباریان وجود او را تاب نیاوردند و خواستار عزل وی شدند.

آنچه موجبات عزل امیرکبیر و مرگ وی را فراهم آورد، بیشتر از آنکه نتیجه جدی نگرفتن خطرات اقدامات اصلاحی‌اش باشد، ثمره پافشاری وی بر این اصلاحات و اعتقاد عمیق بر پیشبرد آن بود! امیرکبیر در سالهای مبارزه‌ اش با فساد، آب در خوابگاه مورچگانی ریخته بود که به تعبیر «سایکس»، «یگانه منظور و هدف آنهاف جمع کردن ثروت بود».


سیستم کهنه و پوسیده‌ای که نظم و قانون و نوسازی را برنمی‌تابید و ناخواسته همه آنها را در مقابل امیرنظام قرار می‌داد، وگرنه بجز در مورد برخورد با فرقه‌سازیها و نیز جدایی‌طلبیها، مانند فتنه‌ سالار در خراسان که امیر محکم مقابل آنها ایستاد و تا نابودی آنها پیش رفت، در برخورد با دیوانیان سنتی و بعدها مهدعلیا مادر ناصرالدین‌شاه، در عین تأیید و پافشاری بر اقدامات اصلاحی خود، روش مدارا را در پیش می‌گرفت و در نامه‌های خود به شاه توصیه می‌کند که رعایت جانب مادرش را نگه دارد. چنانکه از وی می‌خواهد برای دلجویی مادرش به دیدن او برود: «نواب هم ان‌شاءالله به محض تشریف بردن قبله عالم روحنا فدا از یمن قدم مبارک خوب می‌شود».

با این وجود بعید به نظر می‌رسد که امیرکبیر از ورای دلگرمیهای شاه و نامه‌های تأیید کننده‌اش، سست بودن پایه‌های قدرت خود را در مقابل سیل بنیان‌کن مخالفانش احساس نکرده باشد. وی با شناخت لایه‌های قدرتمند قاجار، از شاهزاده گرفته تا حرمسرا و نیز دیوانیان سنتی، می‌کوشید در عین تأکید بر خواسته‌های اصلاح‌طلبانه‌اش، اقداماتش را به دور از اغراض شخصی جلوه دهد.

اما آنچه مسلم بود، اقدامات او در تحدید مستمری درباریان و امتیازات بی‌حد و حصر و دور از قانون آنان، خود به خود امیر را مقابل آنها قرار می‌داد. اینکه مهدعلیا پس از مرگ امیر به شاه می‌نویسد: «امیر شاهزادگان بیچاره را کمتر از سگ کرده بود» اوج خشم درباریان از امیر بود که بی‌ اختیار از زبان مهدعلیا صادر شده بود.

همچنین امیرکبیر دستور داده بود از به‌کار بردن القاب بی‌معنا در نامه‌های اداری خودداری گردد، تا جایی که دستور داد «خطاب به وی و دیگر وزیران به همان لقب جناب بسنده نمایند». امیرکبیر گرفتن رشوه را برای کارگزاران دولت ممنوع کرد و برای آنها مواجبی تعیین کرد. برای متعادل کردن دخل و خرج کشور بر بیشتر وظایف و مستمریهایی که وابستگان قاجار، مانند شاهزادگان، بدون دلیل دریافت می‌کردند، خط بطلان کشید. گرفتن مالیاتها را براساس اصول درست‌تری قرار داد و تبعیض در این مهم را «موقوف» دانست، به گونه‌ای که در مدت کوتاهی خزانه کشور را از مالیاتهای منظم پر کرد.

قوانین نانوشته قجری

وی همچنین دستور داد به وضع «املاک تیول» و خالصه رسیدگی شود، اقدامی که مشکلات فراوانی را برای امیرکبیر به‌وجود آورد؛ به‌گونه‌آی که در نامه‌ای به شاه از صدهزار تهدید به قتل سخن می‌گوید.

اما وابستگی این لایه‌های قدرت سنتی یعنی شاهزادگان و حکام و زنان حرمسرا، به امتیازات سنتی و فراتر از قانون و یا قوانین نانوشته قجری، چنان بود که حمایت شاه نیز تا زمانی می‌توانست مؤثر واقع گردد. هدف مخالفین و دشمنان امیر، سیاستگذاریهای اوست نه دشمنی شخصی با او! برای آنها تفاوت نمی‌کرد که امیر با اصلاحات خود منافع آنها را به خطر بیندازد و یا میرزاآقاخان نوری با انحصارطلبی خود آنان را از منافعشان بازدارد. شیل وزیرمختار انگلیس در ایران با بیان دشمنی «بزرگان مملکت» با امیر نظام دلایل آن را «سودپرستی و طمع‌ورزی حاکم بر همه چیز» عنوان می‌کند: «سودپرستی و طمع‌ورزی حاکم بر همه چیز است و انگیزه‌های آنی و هوس و نیرنگ و افسون بر این جامعه مستولی است»

از سوی دیگر بحث فقدان نسبت خانوادگی امیر بود که دشمنان امیر آن را بهانه‌ای برای تحت فشار قرار دادن وی قرار دادند. این تهمت «گدازادگی» ناسزایی، حاصل خشم غلیان کرده قاجارها بود تا امیرکبیر را از اهدافش بازدارد، به تعبیر واتسن امکان نداشت نجبای دیرین کشور زیر بار قوانینی بروند که به وسیله فردی فاقد نسب خانوادگی وضع گردیده بود» اما فشار تهمت گدازادگی بر امیر به حدی بود که شاه را بر آن داشت تا برای آنکه اقتدار امیر تنها به سود سلطنت باشد برخلاف میل مهدعلیا تنها خواهر خود و تنها دختر او (مهدعلیا) را به عقد امیر دربیاورد.

با وجودی که امیر می‌کوشید اصلاحاتش حساسیت رقبای خطرناکش را برنینگیزد اما ماهیت نظمی که وی وجه همت خود قرار داده بود، روزبه‌روز به جرگه مخالفانش می‌افزود. این بار دست به دامان نظامیان شدند و «با توسط به رشوه، نظامیان را به طغیان واداشتند» تا خواستار عزل و حتی قتل امیرکبیر شوند. نکته طنز ماجرا این است که این بار امیرکبیر شورش نظامیان را با کمک میرزاآقاخان نوری فرونشاند. در واقع امیر به قصد ترک صدارت در خانه میرزاآقاخان نوری ساکن شده بود که در آغاز تمامی مساعی خود را برای دور کردن وی از قدرت به‌کار برده بود!

اصلاحات امیرکبیر موجبات بسته شدن دست نظامیان را برای گرفتن رشوه که میان آنان نهادینه شده بود، فراهم آورده بود. بهانه نظامیان این بود که «تو می‌خواستی عباس میرزا (برادر ناصرالدین‌شاه) را که پسر آقای ماست کور کنی». بی‌محتوا بودن اتهام دشمنان امیر همین بس که یکی از مهمترین اتهامات شاه و رقبا برای عزل وی تهمت علم کردن همین عباس میرزا علیه شاه بود. این که برخی معتقدند امیر قربانی غرور بیش از حد شده، تأیید ضمنی اوست، چرا که امیر به دردهای سرزمین خود به خوبی آگاه بود و به تعبیر گوبینو، «می‌خواست عظمت دیرینه کشورش را بازگرداند».

تمام قدرت امیر در همین دانش اصلاح و سازندگی او نهفته بود. چنانچه می‌بینیم در دفاع از خود چه در هنگام عزل و چه در هنگام شورش نظامیان (که به قصد استعفا ارگ را ترک کرده بود) توانایی چندانی از خود بروز نداد. این همان امیری بود که در هنگام عهده‌دار شدن مقام صدارت، توانسته بود با آن شدت و حدت به تمامی شورشها و طغیانهایی که در سراسر کشور شروع شده بود، پایان دهد. این سخن فریدون آدمیت که «امیر محکوم نظام سیاسی ایران و نظم میرزاتقی خانی گردید» تعبیر زیبایی است مبنی بر اینکه مشکل اعیان و درباریان با امیر، دشمنی شخصی نبود، بلکه رقابت با برنامه‌ها و قانونمندی جدیدی بود که منافع آنان را تهدید می‌کرد.

آنچه امیرکبیر به دنبال آن بود شکستن تمامی ساختارهای کهن بود تا کارهای دولت براساس نظم و قانون سر و سامان یابد. این همان چیزی است که علمای علم سیاست به آن «سیاستگذاری عمومی» می‌گویند.

از یک سو بحث فقدان نسبت خانوادگی امیر بود که دشمنان امیر آن را بهانه‌ای برای تحت فشار قرار دادن وی قرار دادند. این تهمت «گدازادگی» ناسزایی حاصل خشم غلیان کرده قاجارها بود تا امیرکبیر را از اهدافش بازدارد، به تعیر واتسن امکان نداشت نجبای دیرین کشور زیر بار قوانینی بروند که به وسیله فردی فاقد نسب خانوادگی وضع گردیده بود».

اگر بخواهیم سیاستگذاری را به معنای تدوین برنامه‌های از پیش تعیین شده تعریف کنیم که علمای علم سیاست و سیاستگذاری عمومی آن را تعریف کرده‌اند، شاید بتوان امیرکبیر را نخستین فرد در ایران دانست که منافع عموم را با برنامه‌های سازمان‌یافته بر منافع رجال سنتی و طرفداران بقا بر گذشته، ترجیح داد. امیرکبیر اگر تنها به خود و غرورش می‌اندیشید، می‌توانست مانند میرزاآقاخان نوری از شاه پیمان بگیرد که هنگام عزل خونش را نریزد و یا چون میرزا آقاسی به قلع و قمع رقبایش بپردازد.

اما نگاه برخی از صاحبنظران در خصوص برخی اشتباهات سیاسی امیرکبیر بسیار قابل تأمل است. امیرکبیر در بازگرداندن دوباره نوری رقیب گذشته و دشمن آینده خود مؤثر بود. گوبینو معتقد است «امیرنظام در دادن مشاغل به او عجله کرد و او را نزد شاه معرفی کرد و با تمام قوا او را بزرگ کرد، تا جایی که معاونت خود را به او تفویض کرد» حتی حاجی علی‌خان فراش‌باشی را که نقش بسیار مهمی در قتل امیرکبیر داشت خود امیر «به کار دعوت کرد و به سرعت به مقامات عالی ارتقاء داد».

حقیقت این است که اقتدار امیرکبیر در پیشبرد اصلاحات و نیز مقابله با منافع درباریان خواسته و یا ناخواسته حسادت شاهانه را علیه وی برانگیخت.

اقتدار امیر علاوه بر آنکه دیوانیان، صاحب‌منصبان نظامی، شاهزادگان، حکام و زنان قدرتمند حرمسرا و لایه‌های سنتی قدرت را روبه‌روی وی قرار داد، یک دشمن دیگر نیز داشت و آن هراس شاه از قدرت فزاینده صدراعظم و نیز حسادت شاهانه نسبت به تواناییهای وی بود. در حالی که اقتدار صدراعظم همه‌جا در جهت تقویت سلطنت ناصرالدین‌شاه جوان و کم تجربه بود! امیرکبیر بر آن بود تا رموز سلطنت را به وی بیاموزد چنانکه گاه از تنبلی و حضور نیافتن در مراسم رسمی به سختی انتقاد می‌کرد تا جایی که به تندی برای شاه می‌نویسد: «به این طفره‌ها و امروز و فردا کردنها و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکماً نمی‌توان سلطنت کرد». اما شاه جوان به اقتداری که برای تثبیت و نظم پادشاهی‌اش تا آن اندازه لازم بود مانند اسلافش حسادت کرد، به تعبیر کرزن؛ امیرکبیر «قربانی دسیسه‌های درباری و مشمول اغراض حسادت‌آمیز پادشاه جوان، که دیگران برانگیخته بودند، گردید».

اوج تحریک حسادت شاه به امیر

اوج تحریک حسادت شاه، در سفر به اصفهان بود. احترامات مبالغه‌آمیزی که پذیره‌کنندگان به امیر به عمل آوردند، تذکر رقبای امیر را به شاه به دنبال دارد که اقتدار امیر او را در درجه دوم اهمیت قرار داده است. این سفر و حوادث‌ آن تأثیر زیادی بر روحیه ناصرالدین‌شاه داشت و ناصرالدین‌شاه که تا آن زمان «اتابک» خود را دوست داشت نسبت به وی بدبین شد، اما هنوز خدمات امیر بر این حسادت شاهانه می‌چربید. به همین دلیل دشمنان، آخرین برگ برنده را برای تحریک دشمنی شاه رو کردند و آن رقیب تراشیدن برای شاه و شائبه همکاری صدراعظم با وی بود.

عباس‌میرزای سوم و ملک‌آرای بعدی برادر دوازده‌ساله شاه از همسر سوگلی محمدشاه، یعنی خدیجه بود که مهربانی محمدشاه قاجار به او همواره حسادت مهدعلیا و ناصرالدین‌شاه را برمی‌انگیخت. نکته جالب ماجرا این بود که در آغاز سفر، خود امیرکبیر با این استدلال که «عباس‌میرزا عذر از سفر می‌آورد و خیال دارد در تهران بماند و فساد برپا کند» برخلاف مهد علیا تأکید بر به همراه بودن وی به اصفهان داشت. اما حقیقت این بود که عباس‌میرزای نوجوان به دلیل آزارهایی که دیده بود عامدانه به امیر نزدیک شده بود تا اندکی از رنجهای دشمنانش که با هدایت مهدعلیا انجام می‌شد بکاهد. خود عباس‌میرزا سالها بعد در این باره می‌نویسد: «چون دیدم امیر مرد سختی است... بنای مماشات تملقات متداوله ایران را با او گذاشتم، ... امیرنظام به جهت این پادشاه و اهل ایران بسیار خیرخواه و صادق بود...و با من خصوصیتی نداشت».

این حربه سرانجام کارگر افتاد و امیر عزل گردید. نکته عجیب ماجرا این است که عزل امیر نوعی خوشحالی عمومی را با خود به همراه داشت، چرا که افرادی که جلوی دزدی آنها گرفته شده بود، بسیار زیاد بودند، به تعبیر گوبینو «ملت شبیه به گروهی شاگرد مدرسه‌ای شیطان و جنجالی بود که از دست معلم سختگیری خلاص شده بود».

شاه که عملاً هیچ خیانتی از وی ندیده بود، پس از فروکش کردن حسادتها و توهمهای معمول شاهانه در بحرانهایی که دست گره‌گشای امیر را لازم می‌دید، با حسرت از فقدان وی یاد می‌کرد و بارها نزد اطرافیان با جمله «حیف اگر امیر بود...» حسرت خود را ابراز می‌کرد، شاید به همین دلیل بود که دستور داده بود مسجدی به یاد او بسازند.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۶

«میرزا تقی خان ورای هرگونه قیاسی، برجسته ترین نمایندگان چهار دولت بود که در کنفرانس ارزنة الروم گرد آمده بودند». توضیح آن که کرزن دبیر نمایندگی انگلیسی در این کنفرانس بود.

«میرزا تقی خان متهم به هیچ گناهی نبود. شاه با کشتن خیانتکارانۀ او، یکی از شریف ترین و پاکدامن ترین خدمتگزارانش را به تحریک رسواترین و فرومایه ترین افراد معدوم ساخت».

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۳۹